پشتیبانی

کافه شعر ترنج | فاضل نظري
   
 
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲
اکـنون که میل ِ دوست به با من نشستن است
تقــدیر من چـو گرد به دامن نشستن است

شوق فنا یا عطش ِ وصل ؟! هر چـه هست
چــون آب ، بر حرارت آهـن نشستن است

من سـربلند ِ غیـرت خویشم در این مصاف
تــیغ ِ رقیب ، لایق ِ بر تن نشستن است

طـوفان اگــر فــرو بنشیند عجیب نیست
پایان ِ بــی دلیل دویدن ، نشستن است

در راه عشق ... تکیه به تدبیر ِ عقل ِ خویش
با چــتر ، زیر سایه ی بهمن نشستن است

شعر از: فاضل نظري
نگارنده : حمید
سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک
لم تقُل شی سوا قُم یا اخا ادرک اخاک

مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر
مانده در صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک

عِندَما کُل یرون الموت اَحلی مِن عَسَل
خاک گلگون را نمی شویند جز با خون پاک

کُل من فِی الموکَب قال خَذینی یا سیوف
تشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک

یَلمع النّور الَذی سَماه مِصباح الهدی
تا قیامت می درخشد این چراغ تابناک

داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست
نور هرگز در شب ظلمت نمی گردد هلاك

شعر از: فاضل نظري
نگارنده : حمید
شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

كار بزرگ خویش را كوچك مپندار
از دوست دشمن ساختن كار كمی نیست

چشمی حقیقت بین كنار كعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

در فكر فتح قله قافم كه آنجاست
جایی كه تا امروز برآن پرچمی نیست

شعر از: فاضل نظري
نگارنده : حمید
یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
مرگ در قاموس ما از بی‌وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
 
قصه‌ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشورگشایی بهتر است
 
تشنگانِ مِهر، محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
 
باشد ای عقل معاش‌اندیش، با معنای عشق -
آشنایم کن ولی ناآشنایی بهتر است
 
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دل‌ربایی بهتر است
 
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
این که در آیینه گیسو می‌گشایی بهتر است
 
کاش دست دوستی هرگز نمی‌دادی به من
«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است

شعر از: فاضل نظري
نگارنده : حمید
شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
خواب دیدم که رویاست ولی رویا نیست
عمر جز حسرت دیروز و غم فردانیست

هنر عشق فراموشی عمر است ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست

ای پریشانی آرام ! کجایی ای مرگ ؟
در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست

ما پلنگیم ! مگو لکّه به پیراهن ماست
مشکل از آینه ی توست ! خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دل سنگ ولی ما دل تنگ
« لا الهی » هم اگر آمده بی « الّا » نیست

موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

بر گل فرش ، به جان کندن خود فهمیدیم
مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست...

شعر از: فاضل نظري
نگارنده : حمید
چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۲
از مهر چه گفتم من و از کینه چه گفتی؟
آوخ که به این عاشق دیرینه چه گفتی!

خون می چکد از بوسه گرمت چه بگویم؟
ای نشتر جان سوز به این سینه چه گفتی؟!

چون شمع سراپا شرر گریه ام ای خار
با این تن پر آبله و پینه چه گفتی؟

ای کاش که از رستم پیروز نپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟

از خویش مکدر شد و چشم از همگان بست
ای آه جگرسوز!... به آیینه چه گفتی!

شعر از: فاضل نظري
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۱
دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی

آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟

این قدر میاندیش به دريا شدن ای رود
هر جا بروی باز گرفتار زمینی

مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافی‌ست ببینی

ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی

هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبک‌سایۀ فردوس برینی

ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی

شعر از: فاضل نظري
نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۱
توان گفتن آن راز جاودانی نیست!
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!

پُر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

ز دست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست!

درخت ها به من آموختند: فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه ی پُر غبار من بنویس:
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

شعر از: فاضل نظري