پشتیبانی

کافه شعر ترنج | اصغر عظیمی مهر
   
 
نگارنده : حمید
جمعه ۲۶ آذر ۱۳۹۵
مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد

می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد

در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد

دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد

بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد

من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای !
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد

یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد

در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می برد

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

"دوستت دارم" که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد

صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد...

نگارنده : حمید
یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴
بي تو حال روح بيتابم فقط تغيير كرد!
علت تحليل اعصابم فقط تغيير كرد!

من اثاث خانه را يك يك عوض كردم، ولي –
خانه آن خانه ست، اسبابم فقط تغيير كرد!

بين عشق آسماني و زميني فرق نيست!
قبله ثابت ماند، محرابم فقط تغيير كرد!

از «ده شب» رفت تا نزديكهاي «پنج صبح»
در نبودت ساعت خوابم فقط تغيير كرد!

«عاشق بيچاره»، «مجنون رواني»، «دوره گرد»
بين مردم اسم و القابم فقط تغيير كرد!

شورشي كردم عليه وضع موجودم؛ ولي –
من رعيت ماندم اربابم فقط تغيير كرد!

نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
بي تو حال روح بيتابم فقط تغيير كرد!
علت تحليل اعصابم فقط تغيير كرد!
 
من اثاث خانه را يك يك عوض كردم، ولي –
خانه آن خانه ست، اسبابم فقط تغيير كرد!
 
بين عشق آسماني و زميني فرق نيست!
قبله ثابت ماند، محرابم فقط تغيير كرد!

از «ده شب» رفت تا نزديكهاي «پنج صبح»
در نبودت ساعت خوابم فقط تغيير كرد!

«عاشق بيچاره»، «مجنون رواني»، «دوره گرد»
بين مردم اسم و القابم فقط تغيير كرد!
 
شورشي كردم عليه وضع موجودم؛ ولي –
من رعيت ماندم اربابم فقط تغيير كرد!
 
نگارنده : حمید
شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن  !
اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!

یک سوال ساده پرسیدم ، جوابش ساده است
یا بگو "نه" یا که " آری" ، قصه پردازی نکن

تا برای دلبری شیرین زبانی کافی است
وقت خود را بیش از این صرف زبان بازی نکن

حاصل یک عمر در یک لحظه ویران می شود
مثل سیل سرکشی خانه براندازی نکن

راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است
در چنین وضعی تو دیگر سنگ اندازی نکن

" جان نثاری" حالت اغراق در دلدادگی ست
بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن

کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را ؟!
این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن

نگارنده : حمید
چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲
رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست
دور از تــو حتــی گریـــه کردن کاری آسان نیست!

دارم بــــه دوری از تــــو عــادت می کنم کم کم
هر کس به دردی خو کند در فکر درمان نیست!

وقتـــی عزیــــزی نیست تـا باشد خریدارت
فرقی میان قصر مصر و چاه کنعان نیست!

مانده ست بر دیــوار قاب عکس تو هر چند
تندیسی از آقامحمدخان به کرمان نیست!

خوارزم بعد از حمله ی چنگیز خان حتی
اندازه ی من بعدِ دیدار تــــو ویران نیست!

همـــواره  مفهـــوم  عنـایت  نیست  لبـخندت
گاهی به غیر از سیل، دستآورد باران نیست!

در بستر سیلاب وقتـــی خانه می سازی
روزی اگر ویران شود تقصیر طوفان نیست

وقتی که نان کدخدا در دست میراب است
جایــی برای رحــــم او بر زیردستان نیست

راه خودت  را  کـــج  نکن  بـــا  دیدنـــم  از  دور
آهوی وحشی از پلنگ اینسان گریزان نیست!

می گردی و چشمم بـــه دنبــــال تــو می گردد
خورشید از چشم زمین یک لحظه پنهان نیست

چشمم بــــه گیلاس لبت وقتی که می افتد
دیگر زبان را جرأت "لعنت به شیطان" نیست!

تو لطف شیطانــــی به آدم، سیب گندمگون!
شیطان همیشه در پی اغوای انسان نیست

گیســـو بیفشـــان بید نامجنــون من! در باد
بی گرده افشانی گلی پابنـد گلدان نیست

شاید جنـــون زیبـــاترین عقـــل جهـــــان باشد
هر کس که دیوانه ست، الزاما پریشان نیست!

هـر چند خامـــوشم ولی هرگز مپنداری
آتشفشان خفته دیگر فکر طغیان نیست

من عاشـقــم حتــی اگـر شاعر نمی بودم
اما بدون عشق، شاعر بودن آسان نیست

نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
صبر کن! آرام! کم کم آشنا هم می شویم!
عده ای قبلا شدند و ما دو تا هم می شویم!

مثل هر کاری از اول سخت می گیریم و بعد -
ساده در آغوش یکدیگر رها هم می شویم

شرم چیزی دست و پاگیر است و وقت ما کم است!
پس به مقدار ضرورت بی حیا هم می شویم!

گرچه عمری سربزیری خصلت ما بوده است
هرکجا لازم شود سر به هوا هم می شویم
*
دیر یا زود آتش هر عشق می خوابد ؛ کمی -
صبر کن! نسبت به هم بی اعتنا هم می شویم

از همان راهی که می آییم برخواهیم گشت
بعد از آن با سادگی از هم جدا هم می شویم