از میان همه شغل های جهان عاشقی را برگزیدم که شغلی تمام وقت است کارفرمایی به جز خداوند ندارم وهمکارم با درخت که می روید و با خورشید که می تابد و با زمین که می گردد همه روزها روز عشق است و نه پنج شنبه ها تعطیلم و نه جمعه ها شغلم حقوق ثابتی ندارد بیمه و بازنشستگی هم اما تا بخواهی مزایا دارد و چه مزیتی از آن بالاتر که کارمند کوچکی باشی در سازمانی که خدا اداره اش می کند
خاکستری خاکستری خاکستری صبح ، مه ، باران ابر ، نگاه ، خاطره در من ترانه ای نبود تو خواندی در من آینه ای نبود تو دیدی ریشه ای بودم در خوابِ خاک های متبرک بی باران در نگاه تو سبز شدم برقی از چشمانت برخاست نگاهم بارانی شد گونه هایت خیس باران چشمهایت آفتابی گرگ ها میزایند بره ها را دریابیم تو با چشمانت مرا بنواز چوب دست چوپانی ام سلاحی کارگر خواهد شد بعد از جنگ با چوب دستم انجیر های تازه را برای تو خواهم چید با تو خواهم ماند با تو خواهم خواند و تورا در بهت آفتابی ات خواهم بوسید اگر ابرها بگذارند
عهد کردم دوستت نداشته باشم اما برابر این تصمیم بزرگ خود را باختم عهد کردم بازنگردم بازگشتم عهد کردم نمیرم از دلتنگی مُردم بارها عهد کردم بارها تصمیم گرفتم بروم یاد ندارم رفته باشم