پشتیبانی

کافه شعر ترنج
   
 
نگارنده : حمید
پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
دوستان نظرات شما مهمه. لطفاً نظر، پيشنهاد و انتقاد رو فراموش نكنيد.
مرسي

-----------------------------------------------------

یک شعر یک بهانه بهتر به جای چای
یک استکان خیال مصور به جای چای
 
 
 
 
شعر از: ترنج
نگارنده : حمید
پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹

از میان همه شغل های جهان
عاشقی را برگزیدم
که شغلی تمام وقت است
کارفرمایی به جز خداوند ندارم
و‌همکارم با درخت که می روید
و با خورشید که می تابد
و با زمین که می گردد
همه روزها روز عشق است
و‌ نه پنج شنبه ها تعطیلم
و نه جمعه ها
شغلم حقوق ثابتی ندارد
بیمه و بازنشستگی هم
اما تا بخواهی مزایا دارد
و چه مزیتی از آن بالاتر
که کارمند کوچکی باشی
در سازمانی که خدا اداره اش می کند

#عرفان_نظرآهاری

نگارنده : حمید
پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹

سفر دور دنیا
سفری ناچیز است
در برابر سفری که
همراهِ تو می روم
هر روز بیشتر
هر روز افزون تر دوستت دارم
سقفِ من جایی ست که
تو زندگی می کنی

#ژان_کوکتو

شعر از: ژان کوکتو
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹

خاکستری خاکستری خاکستری
صبح ، مه ، باران
ابر ، نگاه ، خاطره
در من ترانه ای نبود تو خواندی
در من آینه ای نبود تو دیدی
ریشه ای بودم در خوابِ خاک های متبرک
بی باران در نگاه تو سبز شدم
برقی از چشمانت برخاست
نگاهم بارانی شد
گونه هایت خیس باران
چشمهایت آفتابی
گرگ ها میزایند بره ها را دریابیم
تو با چشمانت مرا بنواز
چوب دست چوپانی ام سلاحی کارگر خواهد شد
بعد از جنگ با چوب دستم
انجیر های تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند
با تو خواهم خواند
و تورا در بهت آفتابی ات خواهم بوسید
اگر ابرها بگذارند

نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹

عهد کردم دوستت نداشته باشم
اما برابر این تصمیم بزرگ
خود را باختم
عهد کردم بازنگردم
بازگشتم
عهد کردم نمیرم از دلتنگی
مُردم
بارها عهد کردم
بارها تصمیم گرفتم بروم
یاد ندارم رفته باشم

شعر از: نزار قبانی
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹

دلم می‌خواست
ده ‌هزار کتاب خوانده بودم
تا می‌توانستم
سخن زیبایی بگویم به تو
در این لحظه...

شعر از: اوغوز آتای
نگارنده : حمید
سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹

خلق عشق مسئله ای نیست
حفظ عشق مسئله است
عاشق شدن مهم نیست
عاشق ماندن مهم است
عاشق شدن حرفه بچه‌هاست
عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران

مهم پنجاه سال بعد است
دوام عشق ، دوام زیبایی و شکوه عشق

نگارنده : حمید
دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۷
من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام ،  دلتنگم

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم  دلتنگم

ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ،  دلتنگم

باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم  دلتنگم

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم  دلتنگم

شعر از: فاضل نظری, غزل